و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

می خوانمت دوباره!

مدتی من نبودم و تو نبودی و چه سخت بر ما گذشت!

 

و امروز آمده ام تا باز بخوانمت.

 

بخوانمت ای دلیل هستی!

 

یک روز آمدم و گفتم: دوستت دارم. و می خواهمت.

 

گفتند: او را ندیده ای.

 

گفتم: ندیده می خواهمش.

 

گفتند: او را نشناخته ای.

 

گفتم: نشناخته می خواهمش.

 

گفتند: ....

 

گفتم: ......

 

و اکنون می گویم: در معرفیت همین بس که یوسف زهرایی!

 

و حال ای یوسف زهرا!

 

آمده ام برای سلامتیت دعا کنم:

 

«اللهُمَّ کُن لوَلیِّکَ الحجَّه ابْنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی آبائِه، فی هذِه السّاعَةِ وَ فی

 

 کُلِّ ساعَةِ، وَلیاً وَ حَافِظاً، و قائِداً وَ ناصِراً، و دلیلاً و عَیناً، حَتّی تُسکِنَهُ أرضَکَ طَوعاً،

 

وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَوِیلاً».

 

«بار خدایا! برای نماینده‌ات حضرت حجّت بن الحسن، که درود تو بر او و

 

پدرانش باد، در این ساعت و در تمامی ساعات، سرپرست و محافظ و پیشوا

 

و یاور و راهنما و دیده‌بان باش. تا او را از روی میل و رغبت بر روی

 

زمینت ساکن گردانی، و بهره‌مندی او را در زمین طولانی فرما.»

 

 

آمده ام برای تجدید عهد و پیمانم با تو:

 

«اللهُمَّ إنّی أُجَدِّدُ لَهُ فی صَبِیحَةِ یومِی هذا و ما عِشتُ مِن أیامی، عهداً و عقداً و بیعةً لَهُ فی عُنُقی

 

لاأحولُ عَنها وَ لاأَزولُ أَبداً»

 

«بار خدایا! من در این صبحدم و در ابتدای این روز، و تمامی ایام زندگانیم،

 

 بیعت و پیمان و قراردادی را با آن عزیز می‌بندم که هیچ‌گاه و به هیچ وجه

 

از آن برنخواهم گشت و هرگز آن را از بین نمی‌برم.»

 

و عهدم با تو اینست:

 

«... فابذل نَفسی و مالی و وَلَدی و أهلی و جَمیع ما خَوَّلَنی ربّی بَینَ یدیک و التصرف بین

 

أمرک و نهیک و هُوَ عهدی إلیک»

 

.. پس جان و مال و فرزندان و خویشان و هر آن‌چه که پروردگارم به من داده به

 

پیشگاهت و در راه تو و آرمان‌ها و فرامینت، تقدیم می‌کنم و این همان عهد من با

 

توست.

 

برای ظهورت دعا می کنم:

 

«اللهم ... عَجِّل فَرَجَه، و سَهِّل مَخرَجَه، و أَوسِع مَنهَجَه»

 

«بار خدایا! در گشایش امورش شتاب کن، و شرایط قیام او را آسان گردان، و

 

راهش را برای دست‌یابی به مقاصدش گسترش ده.»

 

و بالاخره  آمده ام که بمانم و دعا می کنم که جزء یاران و همراهانت باشم:

 

«اللهم اجعَلنی مِن أَنصارِهِ و أَعوانهِ، و الذّابینَ عَنهُ، و المُسارِعینَ إلیه فی قَضاءِ حَوائِجِه

 

 و المُمتَثِلِینَ لِأوامِرِهِ و المُحامینَ عَنه و السّابِقینَ إلی إرادَتهِ و المُستَشهدینَ بَینَ یَدَیه»

 

خداوندا! مرا از یاران و کمک رسانان و حمایت کنندگان و مدافعان آن بزرگوار

 

 قرار ده، جزو گروهی که به سرعت برای انجام خواسته‌های او به سویش

 

می‌‌شتابند، جزو دسته‌ای که دستورات او را بدون کم و زیاد انجام می‌دهند،

 

 جزو حمایت کنندگان از او و پیشی گیرندگان بر انجام امور دلخواه او و

 

 شهادت طلبان در پیش روی او قرار ده.»

 

الهی آمین

 

چرا ساحل افتاده؟

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام

 

تو دنیای مجازی اینترنت و وبلاگ نویسی، چیزی که برای همه خیلی جالبه،

 

مشخصات واقعی دوستان وبلاگ نویسه. البته بعضی ها صاف و صادق

 

جلو میان و از همون اول خودشونو معرفی می کنند. بعضی ها هم (مثل ما)

 

 یک اسم مستعار واسه خودشون انتخاب می کنند. اینه که باعث میشه بقیه

 

 کنجکاو بشن که بدونن طرف واسه چی این اسم رو روی خودش گذاشته.

 

به ما هم زیاد گیر دادند که چرا اسمت رو گذاشتی ساحل؟

 

این شد که با دوستان تصمیم گرفتیم در یک تاریخ مشخص هر کسی که

 

 دوست داره یک پست تو وبلاگش بذاره و از این اسم مستعار بگه.

 

اون تاریخ شد دوم شوال. و امروز هم ........

 

*****************************

 

دریا آبیه، زلاله، قشنگه، وسیعه، بزرگه، اونقدر که هر چی بهش نگاه کنی

 

 به آخرش نمی رسی. یعنی چشمات نمی تونه آخرش رو ببینه.دریا آرامش بخشه.

 

اینه که اکثر مردم دریا رو دوست دارند.

 

منم دریا رو دوست دارم. عاشق شبهای طوفانی و موجهای سهمگینش هستم.

 

دریا چهره های مختلفی داره. یه وقت مهربون و آروم و ملایم. یه وقت دیگه هم

 

 خشمگین و عصبانی. وقتی عصبانی میشه، نعره می کشه و موجهاش رو

 

مثل شلاق بر تن ساحل می زنه. و این ساحله که دریا رو با همه ناملایماتش

 

 تحمل می کنه.

 

ساحل صبوره، ساحل مهمون نوازه. ساحل روز و شب نداره. همیشه منتظره.

 

همیشه بیقراره. بیقرار یک مهمونه که با موجهای دریا به خونه ساحل بیاد.

 

هر بار که دریا طوفانی میشه، ساحل چشم به راه می مونه.

 

موج میاد و با شلاقش تن ساحل رو کبود می کنه، اما ساحل همه این دردها

 

 رو تحمل می کنه. هر بار نگاه می کنه به مهمونهایی که موج با خودش آورده ،

 

با خوشرویی اونها رو پذیرایی می کنه. بین اونها به دنبال مسافر خودش می گرده،

 

اما اون مسافر هیچ وقت به ساحل بر نمی گرده.

 

ساحل، افتاده است. او به زیر پای مردمانی افتاده که در جستجوی لحظه ای آرامش

 

 به سراغ دریا می آیند. اما ساحل زیر پاست و کسی هم به زیر پایش نگاه نمی کنه.

 

همه دریا رو می بینند.

 

ساحل همیشه خیره به دریاست. فقط یک چیز رو می بینه. اونم آخر دریاست.

 

آخرین نقطه دریا که دیگه نقطه بعدش رو نمیشه دید. شاید مسافرش اونجا باشه.

 

ساحل تلاش می کنه که یکروز اون نقطه رو ببینه. اون نقطه پر از رمز و رازه.

 

رمز و راز ساحل با خداش.

 

ساحل همچنان افتاده و منتظر اومده که به دریا بگه :

 

من فقط یک دل دارم، اونم نذر گنبد فیروزه ایه.

 

رنگ گنبدها مرا گم می کند

 

مثل دریا پرتلاطم می کند

 

حالا این ساحل افتاده خیلی خسته است. برای دریا زیاد کار کرده.

 

چند روز مرخصی میخواد. نمیدونم چند روز. اما احتیاج به خلوت داره.

 

 خلوتی سرشار از سکوت و تفکر.

 

دوستان خوبم!

 

مدتی با شما نیستم. اما چون وبلاگ رو به یاد مولای منتظر شروع کردم،

 

 دوست ندارم تعطیل شه. از یکی از دوستانم خواستم تو این مدت وبلاگ

 

 رو با مطالب مهدوی به روز کنه.

 

ساحل افتاده گفت گر چه بسی زیستم

 

هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم

 

موج ز خود رفته ای تیز خرامید و گفت

 

هستم اگر می روم، گر نروم نیستم!

 

التماس دعا

 

خدانگهدار