و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

یعز من یشاء

چند روزی به شروع ماه مبارک مونده بود. حاج آقا زنگ زدند و گفتند بیا مسجد جلسه داریم، همه جمع شدند و داریم درباره برنامه های ماه رمضون تصمیم گیری می کنیم. خودمو رسوندم. طبق معمول اول همه بزرگترا حرفاشونو زدند. و همه چیز تصویب شد. بازم هیچ برنامه ای واسه جوونا نداشتند!

هر سال توی مسجد ما، از ساعت 8 تا 12 صبح خانوم بزرگا میومدند و کلاس ختم قرآن و تفسیر داشتند. هر روز یه جزء می خوندند و ترجمه و تفسیر می کردند. امسال قرار شد دو تاکلاس داشته باشند. از ساعت 6.5 تا 8.5 و سری دوم هم از ساعت 9 تا 12. آخه میدونید خانومای شیرازی رسم دارند که قبل از ماه رمضون، یه خونه تکونی حسابی می کنند و توی این ماه عزیز که نمیخوان ناهار درست کنند از صبح تا ظهر به عبادت می پردازند!

گفتم: من برا ماه رمضون امسال یه طرح دارم به نام " قاریان جوان". ما جوونا هم میخوایم یه کلاس در هر روز داشته باشیم و یه جزء قرآن بخونیم. با برنامه هایی که برا سن ما مناسب باشه.

حاج خانوما گفتند خب بیاید سر کلاس ما.

گفتم: آخه کلاس شما سه ساعت طول می کشه. ما نمی تونیم تحمل کنیم.

بهشون برخورد بد رقم!!!!

خیلی با همدیگه کلنجار رفتیم. اونها کوتاه نمیومدند. هر چی دلیل و برهان میاوردم قبول نمی کردند.

می گفتند: جوونای این محل استقبال نمی کنند. اصلا نمیان و ...

گفتم: این هنر نیست که ما بشینیم و بگیم چون جوونا استقبال نمی کنند ما هم عقب نشینی می کنیم. برعکس ببینم علت استقبال نکردنشون چیه؟ بیاین امسال توی برنامه های مسجد نوآوری داشته باشیم...

شانس آوردم که حاج آقا با من موافق بود.

ایشون گفتند: فکر خیلی خوبیه. اگه توی مسجد ما عملی بشه عالیه.

و از خانوم بزرگا خواستند که از ساعت 11 تا 1 رو به ما بدند برای تشکیل کلاس ویژه جوانان.

به هر سختی که بود کلاس جوانان هم تصویب شد.

روز اول من برای احترام به خانوم بزرگا سر کلاسشون حاضر شدم. ساعت یازده شد و از دخترای جوون محله خبری نشد.

خیلی نگران شدم. مخصوصا یکی از خانوما بهم گفت: جوونات کو؟؟؟

تا این که یکی یکی اومدند و این لحظات برا من مثل چند سال گذشت. آخر آخرش شدند 5 نفر!

نزدیک بود گریه کنم. اما خب با توکل به خدا کلاس رو شروع کردیم.

فردا تعدادشون بیشتر نشد. باز هم یکی از خانوما اومدش و بهم گفت: چقدر هم که کلاستون سرشار از جوانان محل شده!!!!!

هر کدوم یه چیزی می گفتند. اصلا برام قابل درک نبود که همچین آدمایی توی مسجد چیکار می کنند؟ اینها که توی این ماه مبارک به جای کمک فقط بلدند طعنه بزنند؟

خیلی دلم گرفت. اما مثل همیشه تنها امیدم خدا بود.

خیلی زود دخترای محل اومدند و کلاس رو پر کردند. الآن به سی نفر رسیدیم.

کلاسها خیلی جالبه. هر روز یک ساعت و ده دقیقه یک جزء قرآن رو میخونیم. و بیست دقیقه هم کلاس داریم. هر روز یه بحث خاصی رو دارِیم از جمله؛ ترجمه، احکام، اخلاق، امام شناسی و ... و البته هر روز مسابقه. تازه همین کلاسی که روزای اول فکر می کردم هیچ کس استقبال نمی کنه، الآن از ساعت یازده شروع میشه و بعد از نماز جماعت هم تا ساعت 3 ادامه داره. بچه ها رو به زور از مسجد بیرون می کنم. عصرها هم با هم میریم جاهای مختلف مثل نمایشگاه قرآن و شاهچراغ و علی بن حمزه و ...

این روزا هم که شدیدا درگیر جشن ولادت آقا امام حسن "علیه السلام" هستیم.

شاید هیچ وقت اینجوری برکت قرآن رو حس نکرده بودم. اصلا فکر می کنم این یکی از بهترین تجربه های زندگیمه که : یعز من یشاء و ...

چقدر زیبا قرآنش رو بین دخترای جوون محلمون عزیز و محبوب کرد! 

یعز من یشاء

چند روزی به شروع ماه مبارک مونده بود. حاج آقا زنگ زدند و گفتند بیا مسجد جلسه داریم، همه جمع شدند و داریم درباره برنامه های ماه رمضون تصمیم گیری می کنیم. خودمو رسوندم. طبق معمول اول همه بزرگترا حرفاشونو زدند. و همه چیز تصویب شد. بازم هیچ برنامه ای واسه جوونا نداشتند!

هر سال توی مسجد ما، از ساعت 8 تا 12 صبح خانوم بزرگا میومدند و کلاس ختم قرآن و تفسیر داشتند. هر روز یه جزء می خوندند و ترجمه و تفسیر می کردند. امسال قرار شد دو تاکلاس داشته باشند. از ساعت 6.5 تا 8.5 و سری دوم هم از ساعت 9 تا 12. آخه میدونید خانومای شیرازی رسم دارند که قبل از ماه رمضون، یه خونه تکونی حسابی می کنند و توی این ماه عزیز که نمیخوان ناهار درست کنند از صبح تا ظهر به عبادت می پردازند!

گفتم: من برا ماه رمضون امسال یه طرح دارم به نام " قاریان جوان". ما جوونا هم میخوایم یه کلاس در هر روز داشته باشیم و یه جزء قرآن بخونیم. با برنامه هایی که برا سن ما مناسب باشه.

حاج خانوما گفتند خب بیاید سر کلاس ما.

گفتم: آخه کلاس شما سه ساعت طول می کشه. ما نمی تونیم تحمل کنیم.

بهشون برخورد بد رقم!!!!

خیلی با همدیگه کلنجار رفتیم. اونها کوتاه نمیومدند. هر چی دلیل و برهان میاوردم قبول نمی کردند.

می گفتند: جوونای این محل استقبال نمی کنند. اصلا نمیان و ...

گفتم: این هنر نیست که ما بشینیم و بگیم چون جوونا استقبال نمی کنند ما هم عقب نشینی می کنیم. برعکس ببینم علت استقبال نکردنشون چیه؟ بیاین امسال توی برنامه های مسجد نوآوری داشته باشیم...

شانس آوردم که حاج آقا با من موافق بود.

ایشون گفتند: فکر خیلی خوبیه. اگه توی مسجد ما عملی بشه عالیه.

و از خانوم بزرگا خواستند که از ساعت 11 تا 1 رو به ما بدند برای تشکیل کلاس ویژه جوانان.

به هر سختی که بود کلاس جوانان هم تصویب شد.

روز اول من برای احترام به خانوم بزرگا سر کلاسشون حاضر شدم. ساعت یازده شد و از دخترای جوون محله خبری نشد.

خیلی نگران شدم. مخصوصا یکی از خانوما بهم گفت: جوونات کو؟؟؟

تا این که یکی یکی اومدند و این لحظات برا من مثل چند سال گذشت. آخر آخرش شدند 5 نفر!

نزدیک بود گریه کنم. اما خب با توکل به خدا کلاس رو شروع کردیم.

فردا تعدادشون بیشتر نشد. باز هم یکی از خانوما اومدش و بهم گفت: چقدر هم که کلاستون سرشار از جوانان محل شده!!!!!

هر کدوم یه چیزی می گفتند. اصلا برام قابل درک نبود که همچین آدمایی توی مسجد چیکار می کنند؟ اینها که توی این ماه مبارک به جای کمک فقط بلدند طعنه بزنند؟

خیلی دلم گرفت. اما مثل همیشه تنها امیدم خدا بود.

خیلی زود دخترای محل اومدند و کلاس رو پر کردند. الآن به سی نفر رسیدیم.

کلاسها خیلی جالبه. هر روز یک ساعت و ده دقیقه یک جزء قرآن رو میخونیم. و بیست دقیقه هم کلاس داریم. هر روز یه بحث خاصی رو دارِیم از جمله؛ ترجمه، احکام، اخلاق، امام شناسی و ... و البته هر روز مسابقه. تازه همین کلاسی که روزای اول فکر می کردم هیچ کس استقبال نمی کنه، الآن از ساعت یازده شروع میشه و بعد از نماز جماعت هم تا ساعت 3 ادامه داره. بچه ها رو به زور از مسجد بیرون می کنم. عصرها هم با هم میریم جاهای مختلف مثل نمایشگاه قرآن و شاهچراغ و علی بن حمزه و ...

این روزا هم که شدیدا درگیر جشن ولادت آقا امام حسن "علیه السلام" هستیم.

شاید هیچ وقت اینجوری برکت قرآن رو حس نکرده بودم. اصلا فکر می کنم این یکی از بهترین تجربه های زندگیمه که : یعز من یشاء و ...

چقدر زیبا قرآنش رو بین دخترای جوون محلمون عزیز و محبوب کرد! 

همایش بین المللی دکترین مهدویت

دومین بار بود که در همایش بین المللی دکترین مهدویت شرکت می کردیم. دفعه قبل به عنوان اردوی آموزشی آمده بودیم. و این بار که به همراه دوستم تمنای عزیز برای برپایی غرفه و ارائه محصولات مهدوی بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (علیه السلام) فارس شرکت کردیم.

باید اعتراف کنم چهارمین همایش نسبت به دومین آن پیشرفت بسیار خوبی داشت. ( دست آینده روشنی ها درد نکنه) مخصوصا این که ارائه مقالات به کمیسیونهای متعددی تبدیل شده بود و ...

در بخش نمایشگاه تنها غرفه ای که مسئولین اون خانم بودند، غرفه ما بود و بازتاب بازدیدکنندگان رو و حتی بعضی از دیگر غرفه داران رو به خوبی میشد دید. البته چهار غرفه دیگه هم بودند که مسئولین آنها یک خانم و یک آقا بودند.

عزیزانی که برای بازدید به غرفه ما می آمدند در ابتدا خیلی متین به صحبتهای ما گوش می کردند، همین که میشنیدند:" بنیاد حضرت مهدی فارس فقط واحد خواهران داره" سرشونو بالا میآوردند و با دقت بیشتری گوش می کردند. تمام محصولات غرفه ما تلاش واحد خواهران بود. حتی نویسنده کتابهامون هم خانم هستند! حتی ساخت نرم افزارها و بقیه محصولات...

از شیرین ترین لحظات می تونم بگم زمانی بود که حاج آقا امینی، یکی از مسئولین بخش فرهنگی مسجد مقدس جمکران، ساعتی رو میهمان غرفه ما بودند و از فرمایشاتشون فیض بردیم. ( آخه عمریه هوایی جمکرانشیم...)

خاطرات زیبایی که از شفایافتگان تعریف می کردند، همچنین خاطرات عجیبی از افرادی که به دروغ خودشون رو شفایافته جا می زدند!

یکی از سوالاتی که هنوز در ذهن من مونده اینه:

یکی از میهمانان خارجی که از آمریکا آمده بود، به غرفه ما آمد و ما هم تا حدودی فعالیت های بنیاد فارس رو واسه ایشون شرح دادیم. ایشون نمی تونستند فارسی صحبت کنند و بخوانند. برام جالب بود بدونم ایشون مقالات مهدویشون رو چطور می نویسند و منابع رو از کجا میارند؟ اصلا مگه منابع مهدوی ترجمه شده هم داریم؟ تو این زمینه حتی کتابهای الکترونیک هم خیلی کم داریم...

ازشون پرسیدم: توی آمریکا موسساتی درباره امام مهدی (علیه السلام) هست که کارهای آموزشی یا پژوهشی یا کتابخانه در این زمینه داشته باشه؟

ایشون گفت: اگر هست هم من اطلاعی ندارم!!

و دیگه مایل به ادامه گفتگو نبود.

و من هنوز در تعجب مانده ام! ( آخه اساتید ما می گفتند توی آمریکا پایگاه های مهدی شناسی بسیار قوی هست و ...)