کسی می آید

کسی  می آید

کسی می آید

کسی که در دلش با ماست، در نفسش با ماست، در صدایش با ماست

کسی که آمدنش را

نمی شود گرفت

و دستبند زد و به زندان انداخت

کسی از باران، از صدای شرشر باران، از میان پچ پچ ئگلهای اطلسی

و سفره را می اندازد

و نان را قسمت می کند

و پپسی را قسمت می کند

و باغ ملی را قسمت می کند

و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند

و روز اسم نویسی را قسمت می کند

و نمره مریض خانه را قسمت می کند

و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند

و هر چه را باد کرده باشد قسمت می کند

و سهم ما را هم می دهد

من خواب دیده ام...

کسی می آید

کسی دیگر

کسی بهتر

کسی که مثل هیچ کس نیست...