و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

و در آن سوی این چشم انتظاری ها ...

(موجیم و وصل ما از خود بریدن است * ساحل بهانه ایست رفتن رسیدن است)

هزار ساله میشناسمش!

یواش یواش داشتم از مدرسه دور می شدم. خیالم راحت شد که با همه ی بچه ها خدافظی کردم و دیگه هیچ کس نمونده که توی راه ببینمش.

داشتم قدم می زدم که یکدفعه از پشت سرم صدای خنده بچه ها رو شنیدم. سرمو برگردوندم، کسی نبود!

به راهم ادامه دادم، باز همون صدای خنده و دو نفر که می گفتند: خانوم! خانوم!

ایستادم. فاطمه و محدثه بودند.

-          بچه ها! شما این جا چیکار می کنین؟ مگه هنوز نرفتین خونتون؟

-          نه خانوم! اومدیم زنگ بزنیم تا بیان دنبالمون.

نگرانشون شدم. آخه خیلی از مدرسه دور شده بودند. همراشون برگشتم به سمت تلفن عمومی و کنارشون ایستادم تا زنگ بزنند.

وقتی دیدم رفتند به سمت مدرسه خیالم راحت شد و دوباره راه افتادم.

همچین که یه مقدار از مسیر رو اومده بودم باز صداشونو شنیدم!!

سرمو برگردوندم، تعجب کردم و گفتم: باز شما؟؟

محدثه خندید و گفت: خانوم خونه شما از این وره؟

گفتم: نه دخترم.

کلاس پنجمیای شیطون! داشتن منو تعقیب می کردن!!

هر چی سعی کردم باهاشون خدافظی کنم نشد. دیرم شده بود. می خواستم زودتر تاکسی سوار شم و برم.

همین که دستمو به نشونه خدافظی تکون دادم، بغض فاطمه ترکید. چشماش شده بود پر از اشک. ترسیدم گفتم چی شده دخترم؟ ( آخه سر کلاس حالش خوب بود که)

گفت: خانم! احساس می کنم هزار ساله می شناسمش.

گفتم: کیو میشناسی عزیزم؟

سرشو گذاشت تو بغلمو گفت: خانم! امام زمانو. بعضی وقتا باهاش حرف می زنم. هر وقت کاری دارم بهش میگم. احساس می کنم می بینمش. همیشه کنارمه. همرام راه میاد. احساس می کنم هزار ساله میشناسمش...

همین جوری می گفت و اشکاش می ریخت. نتونستم جلوی خودمو بگیرم. اشکای منم با اون یکی شد. باورم نمیشد، فاطمه همون کلاس پنجمی شیطون که سر کلاس کلافه ام می کنه.

...

خدافظی کردم و به راهم ادامه دادم. دیگه حس تاکسی سوار شدن نداشتم. دلم می خواست تا آخر دنیا پیاده برم. دلم می خواست اونقدر پیاده برم تا بالاخره منم مثل فاطمه احساس کنم که یه امام مهربون داره کنارم راه میره. به فاطمه غبطه می خوردم.

باورم نمیشد که این همون دختر بچه ای هست که یک ساعت پیش سر کلاس داشت با ستاره دعوا می کرد و تو سر و کله هم میزدند.

خونه که رسیدم بین نامه بچه ها که برای امام زمان نوشته بودند، گشتم و نامه فاطمه رو پیدا کردم: "ای آینده روشن مردم! ...

بیا به سوی ما بیا که ما بی تو هیچیم. تویی که ما را می بینی. ما روزهای جمعه از فراق چند هزار ساله تو می گرییم. چرا به سوی ما نمی آیی و ما را از ستم باز نمی داری ..."

نمی دونم چرا یه وقتایی ما بزرگترا بچه ها و اعتقادات قشنگشونو باور نمی کنیم؟ 

کاش من هم مثل فاطمه بودم.

نظرات 12 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 04:20 ب.ظ http://www.30o.ir

سلام،
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://www.30o.ir
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

کاظمی دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 06:19 ب.ظ http://ravayatgar.org

سلام
معلمی شغل انبیاست. (روح الله)

[ بدون نام ] سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1388 ساعت 09:24 ق.ظ http://setarehayezamini.blogsky.com/

ممنون

آصف جوادی چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 07:20 ق.ظ http://www.namak.blogfa.com

دوست ارجمند سلام!نمک با قانون احوال شخصیه ازواقعیت تاشعار میزبان شما است

منتظر چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 11:38 ق.ظ http://montazer-zaman.blogsky.com

سلام
ممنون از حضورتون
چند بار اومدم بهتون سر زدیم ولی ...
ممنون از حضور سبزتون
هر وقت وقتی میام به وبلاکه شما سر می زنم کلی از خودم خجالت می کشم
همیشه حرف برای گفتن دارید
ما چی؟؟
حتی با کارهامون و گناهامون آقامون رو از خودم رنجوندم
وای بر خودم

تمنا پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1388 ساعت 07:36 ب.ظ

سلام ماهم دلمون برات خیلی تنگ شده جات هم اونجا خیلی خالیه کاش میشد که یه کم میاومدی میرفتی
راستی نسیم کیه هروقت خواست بیاد بهم خبر بده

محمدمهدی جمعه 4 اردیبهشت 1388 ساعت 01:40 ب.ظ http://mahdifatemah.blogfa.com/

با سلام خدمت شما دوست عزیز . مطلبتون عالی بود استفاده کردم .خدا خیرتون بده انشا’ الله در محضر خدای سبحان ماجور باشید.
با مطلبی تحت عنوان "فردا دیر است" بروزم و منتظر نظرات خوب و سازنده شما:
در مورد فلسفه و حکمت غیبت آخرین حجت خدا سخنان بسیاری گفته شده و احتمالات متعددی مطرح شده است، اما شاید این احتمال که فلسفه غیبت آزمودن مومنان و تمیز و تشخیص مدعیان دروغین پیروی از ولایت و منتظران از ولایت مداران واقعی و منتظران راستین است، از دیگر احتمالات پذیرفتنی تر و نزدیک تر به واقع باشد. کلاس درسی را در نظر بگیرید که آموزگار آن برای آزمودن دانش آموزانش دقایقی کلاس را ترک گفته، اما دورادور نظاره گر آنان است........

علی شاطری یکشنبه 6 اردیبهشت 1388 ساعت 09:31 ق.ظ http://www.alishateri.parsiblog.com

چرا باید فقط پارتی های مبتذل
از طریق اینترنت برگزار شود؟!
سالیانی هست که با کار با
اینترنت و دنیای مجازی و وبلاگ نویسی( البته دوستان وبلاگی که تو اردوهای بلاگ تا
پلاک پیدا کرده ام) آشنا شده ام و البته از این بابت هم دوستان بسیار خوبی پیدا
کرده ام و دیده ام که در این دنیای مجازی دوستان مذهبی ما البته قلیل هستند ولی
فعال و با نشاط و...
به نظرم رسید فرصت خوبی است تا
در این برهه از زمان که دنیای اینترنت به شدت مورد هجوم غرب است و و ما و
فرزندانمان مورد این هجوم هستیم ما دوستان وبلاگ نویس مذهبی فرهنگی این تشکل را علمش
را بر افرازیم.
لذا همه دوستان وبلاک نویس
خودمو دعوت می کنم تا به هیئت خود بپیوندند تا اهداف و برنامه ها را باهم تنظیم
کنیم و با هم حرکتی فرهنگی مذهبی را شروع کنیم. مثلا می تونیم نامش را بزاریم هیئت
فرهنگی وبلاگ نویسان مذهبی تهران
فکر می کنم حرکت مفیدی می شود
اگر هفته ای یا دوهفته ای یک بار دوستان
اینترنتی وبلاگی که هرکدوم در کاری تخصص دارند در مکانی نه مجازی بلکه حقیقی دور
هم جمع بشوند و تبادل نظر کنند که اگر توسلی هم به اهل بیت صورت گیرد البته سعد
الدنیا و الاخره
به نیت باب الحوائج امام موسی کاظم (ع) با هفت
نفر اولی که ما را تو این راه قصد همراهی داشته باشند جلسات را شروع می کنیم تا
بقیه دوستان هم به خیل ما بپیوندند. ان شا الله
اگر قصد هم پایگی با ما داری یه کامنت بزار با یه شماره تلفن برای خبرهای بعدی

محمدزاده سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 12:26 ق.ظ http://hozour.ir

یه حس عجیبی بهم دست داد.... کاشکی ما هم لیاقت درک کردنشو داشته باشیم.

چشم به راه شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 12:02 ب.ظ http://baharan16.blogfa.com

سلام
من از بچه های شیرازم
دارم دنبال یه آشنای قدیمی می گردم ...
راه دیگه ای جز وبلاگ زدن به ذهنم نرسید ... یعنی در واقع دیگه راهی جز این هم برام نمونده ...
از همه بچه های شیراز , و همه کسانی که به نحوی بتونند کمکم کنند، خواهش می کنم بیاید به وبلاگم سر بزنید و اگه کسی خبری از گمشده من داره، یا میتونه داشته باشه، یا میتونه به نحوی به من کمک کنه که خبری پیدا کنم، لطفشو در حق من تکمیل کنه ...
از همه میخوام این وبلاگ رو به بقیه معرفی کنید تا شاید گوش به گوش بگرده و بگرده و بالاخره خبری از گمشده من بهم برسه ...
صمیمانه از همتون ممنونم ، آدرس وبلاگم :

baharan16.blogfa.com

دوست پاییزی شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 01:50 ب.ظ

سلام عزیزم
منم به حال فاطمه غبطه خوردمممممم
خوش به حالشون...
ببخشید که دیر به دیر خدمت میرسم..خودت که میدونی بدجوری درگیر درسم..انشالله امتحان رو بدم و راحت شمممممم
راستی اس ام اس من نرسید یا شما دیگه خیلی سرتون شلوغ شده تحویل نمیگیری خانووووووووووممممم!!

پاپیروس یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 01:55 ب.ظ http://editorist.blogfa.com

اگر کسی بتواند معلم خوبی باشد ، خیانت کرده است اگر به کار خوب دیگری بپردازد . چرا که معلمی مقام پیغمبری و تعلیم مقام خدایی است .
معلم شهید ، دکتر شریعتی

یاد و خاطره قافله سالار معلمان شهید ؛ فیلسوف فرزانه آیت الله مرتضی مطهری و روز معلم بر شما گرامی و جاودانه باد


سلام
هزار ساله میشناسمش خیلی دلنشین بود . قلمت سبز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد